جدول جو
جدول جو

معنی شق کوک - جستجوی لغت در جدول جو

شق کوک
کوک بالا در سازهای زهی زخمه ای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوک
تصویر شکوک
شک ها، تردیدها، جمع واژۀ شک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ کوک
تصویر چپ کوک
نوعی کوک کردن ساز متناسب با وسعت صدای خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکوک
تصویر شبکوک
درویش، فقیر، درویشی که شب روی بلندی مانند پشته یا درخت می رفت و به آواز بلند مردم را دعا می کرد و صدقه می خواست، برای مثال زهی جوفروشان گندم نمای / جهانگرد شبکوک خرمن گدای (سعدی۱ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
ماده شتر بسیارموی که فربهی و لاغری آن پیدا نبود. یا آن که پیه کوهان آن معلوم نباشد. ج، شک ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتر که کوهانش پیدا نبود تا فربه هست یا نه. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مقابل راست کوک. ساعتی که کوک آن از جانب چپ کنند. نوعی ساعت که راست کوک نباشد. ساعت چپ کوک. آن ساعت که از جانب چپ، کوک شود، (اصطلاح موسیقی) ساز چپ کوک. سیم چپ کوک
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنۀ آن 100 تن و آب آن از قنات است. محصول آنجا غلات وارزن و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پوست افتاده از مار کلان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شک ّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گمانها. شبهه ها. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) :... و فرونهادن بار امل در مهب شکوک. (کلیله و دمنه). رجوع به شک شود، شک. شبهه. تردید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عفص. گس. گلوگیر. سلوک. (یادداشت مؤلف) : سیب ترش اندرسردی به اول درجه دوم است سیب شکوک خشک بود و معده را سره باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه پوست دهان را میساید در وی اثر کند هرگاه چیزی بساید که از بسودن آن آسانی یابد داند که شیرین است و آنچه پوست دهان را فراهم کشد داند که شکوک است، یعنی عفص و آنچه پوست دهان را بگزد داند که ترش است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه ترش است و هرچه شکوک است همه سرد باشد و شکوک را به تازی عفص گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبکو. شبکوکا. شبکوکه. نوعی از گدایی باشد و آن چنان است که شبها بر بالای مناری یا پشته ای یا درختی که در میان محله واقع باشد برآیند وبه آواز بلند یک یک از مردم محله را نام ببرند و دعاکنند تا به ایشان صدقه بدهند. (برهان) :
همچو شبکوکی کنم من ذکر و بانگ
تا رسد از بامهایم نیم دانگ.
مولوی.
زهی جوفروشان گندم نمای
جهانگرد و شبکوک خرمن گدای.
سعدی.
رجوع به شبکو شود، ساعت که مبداء آن شب هنگام گیرند و میزان کنند و گذارند تا کار کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از شب کور
تصویر شب کور
آنکه در شب جائی را نبیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ کوک
تصویر چپ کوک
کوک آلات موسیقی متناسب باصدای زن (زیر) مقابل راست کوک
فرهنگ لغت هوشیار
درویش فقیر، درویشی که شب روی بلندی رود و باواز بلند مردم را دعا کند و صدقه خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
گمان مقابل یقین، جمع شکوک، تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز. یابه شک افتادن (در افتادن)، شک کردن ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کور
تصویر شب کور
کسی که شب جایی را نبیند، خفاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکوک
تصویر شبکوک
درویش، گدا
فرهنگ فارسی معین
شب کور، کسی که در شب بینایی کافی ندارد
فرهنگ گویش مازندرانی
شاش کننده، کسی که در شب ادار کند
فرهنگ گویش مازندرانی
کوک پایین در سازهای زهی، زخمه ای
فرهنگ گویش مازندرانی